به خودنماییِ برگی، مگو بهار میآید
بهار ماست سواری که از غبار میآید
چه ابرها که خسیساند و دشت خشکیدهست
و قرنهاست گلی در زمین نروییدهست
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانهتبار میشود با یک گل
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
نمازی خواندهام در بارش یکریز ترتیلش
فدای عطر حوّل حالنای سال تحویلش
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار میرسد اما بهار من! تو کجایی؟
ای چشمهایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخههای روشنِ «والتّین»
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید