از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند
زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین