دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را