مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
حاج قاسم رفت اما داستانی مانده است
حاج قاسم رفت و راه بیکرانی مانده است
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
ما دردها و داغها را میشناسیم
غوغای باد و باغها را میشناسیم
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت