این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم