کربلا
شهر قصههای دور نیست
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
بوسه بر قبر پیمبر ممنوع؟!
بوسه بر پنجۀ شیطان مشروع؟!
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید