بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی