بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است