رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند