بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
تبت پایین میآید سرفههایت خوب خواهد شد
دوباره شهر من حال و هوایت خوب خواهد شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
بالا گرفت شعلۀ طغیان و
آتش گرفت باغچهای، باغی
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را