تابید بر زمین
نوری از آسمان
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
چه شد مگر که زمین و زمان در آتش سوخت
که باغ خاطرهها ناگهان در آتش سوخت
درختان در آتش، خیابان در آتش
خبر ترسناک است: میدان در آتش
طلوع ناگهانها، زیر آوار
غروب قهرمانها، زیر آوار
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم