دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم
ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم...
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم