باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم