با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این