باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست