باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست