پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار
دل تنگم صدا میزد: مرا همزاد خود پندار
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار