در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار