در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
تابید بر زمین
نوری از آسمان
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان