شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

آیات شگفت

تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
دیدم آشوبم، تلاطم دارد اشکم، در خروشم
می‌رسید از هر طرف فریاد جانکاهی به گوشم:
شیعتی ما إن شَرِبْتُم ماء عَذْبٍ فاذکرونی

راه را گم کرده بودم، آخر آیا می‌رسیدم؟
خسته و تنها در آن صحرا، چه غربت‌ها که دیدم
هر غریبی را که دیدم، زیر لب آهی کشیدم
دشت ساکت بود، اما این صدا را می‌شنیدم:
اِذ سَمِعْتُم بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی

آرزوها داشتم... راهی شدم تا در سپاهش...
کاش من هم می‌شدم از کشتگان یک نگاهش
آخر راه من و... او تازه بود آغاز راهش
راه او آغاز می‌شد از میان قتلگاهش...
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشورا جمیعاً تَنْظُرونی

می‌زد آتش بر جهانی غربت بی‌انتهایش
کودک شش‌ماهه هم می‌خواست تا گردد فدایش
ناگهان شد غرق خون با یک سه‌شعبه ربنایش
کاش آنجا آب می‌شد آب از هُرم صدایش:
كَيْفَ‌ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَأَبَوْا أَنْ‌ يَرْحَمُونی

بود آیات شگفتی از گلویی تشنه جاری
هر دلی بی‌تاب می‌شد با طنین سرخ قاری
دخترش راوی خون بود آن میان با بی‌قراری
می‌سرود این اشک‌ها را تا بماند یادگاری:
وَ انا السّبط الّذی مِن غَیر جُرم قَتَلونی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حضرت سكينه علیهاالسلام:

چون پدرم كشته شد، آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم، حالت اغما و بی‌‏هوشى بر من روى داد در آن حال شنيدم پدرم می‌‏فرمود:

شيعتى ما اِن شربتم، ماءَ عَذب فاذكرونى
اِذ سمعتم بغريبٍ اَو شهيد فاندبونی...

📗 منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج۲، ص۹۳۰؛ به نقل از مصباح کفعمی، ص۹۶۷.