ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
ای روح سبز عشق، «بهشت محمّدی»،
جان میگرفت در نفس گرم جاریات!
بوی فرشته از تن محراب میچکید
تا میرسید فرصت شب زندهداریات
در فصل آتشی که از آن فتنه میوزید
رنگ خزان گرفت هوای بهاریات...
وقتی که در نگاه تو حیرت شکفته بود
اشک علی نشست به آیینهداریات
دیوار و در نماند ولیکن به خون نوشت
در دفتر زمانه خطِ یادگاریات