شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

سردار تنها

ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت

آسمانِ چشم تو از ابرِ غم لبریز بود
غیر اشک و خون دل، این ابر بارانی نداشت

سینۀ تو، میزبان داغ و درد و رنج بود
«این مصیبت‌خانه کم دیدم که مهمانی نداشت»

تو همان سردار تنهایی که در قحطِ وفا
غم به غیر از سینۀ تو بیت‌الحزانی نداشت

نی، ز تو آموخت پنهان کردن غم را به دل
گر نمی‌آموخت از تو، نی نیستانی نداشت

صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسین
هیچ‌کس مانند تو عمر درخشانی نداشت

بعد چندین سال رنج و خوردن خونِ جگر
زهر پایان داد بر آن غم که پایانی نداشت

تیرهای کینه وقتی بر تن پاکت نشست
چون حسینت هیچ‌کس حال پریشانی نداشت

روی بال قدسیان تا گلشن فردوس رفت
عاقبت سامان گرفت آن دل که پایانی نداشت

لاله‌ها همچون «وفایی» گریه کردند از غمت
غنچه‌ای در باغِ هستی لعل خندانی نداشت