شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

عشق علیه‌السلام

شور به‌پا می‌کند، خون تو در هر مقام
می‌شکنم بی‌صدا، در خود هر صبح و شام

باده به دست تو کیست؟ طفل شهید جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیه‌السّلام

در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش
می‌شکند تیغ را، خندهٔ خون در نیام

ساقی، بی‌دست شد، خاک ز مِی مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت مِی و سوخت جام

بر سر نی می‌برند، ماهِ مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام!

از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بندهٔ حرِّ توأم، اذن بده یا امام!

عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام