شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

مهمان‌نواز

آسمان را پهن می‌کردی به هنگام نماز
تا که باشد کهکشان با خاک پایت هم‌تراز

دست‌هایت سفره‌ای بود از سخاوت بیشتر
می‌پذیرفتی جهان را روز و شب با روی باز

کوهی و توهین جمعی سنگ‌ریزه هیچ نیست
ای مُعزّ المؤمنین! ای تا قیامت سرفراز!

قطره قطره می‌چکید از چشمت اقیانوس‌ها
آن‌قَدَر که داشتی در سجده‌ات سوز و گداز

با وضو پشت سرت می‌ایستادند ابرها
هر زمان دنیا تو را می‌دید در راز و نیاز

گوشه‌ای از سفره‌ات همواره می‌آمد بهشت
ای که بودی مثل آغوش خدا مهمان‌نواز

وای بر آن حس تاریکی که یک شب بی‌هوا
گنبد خورشید را برداشت از خاک حجاز