روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
فاطمه مادر حسین و حسن
گله کرد از وصال شیرازی
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
تابید بر زمین
نوری از آسمان
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
این خبر سخت بود، سنگین بود
تا شنیدیم، بیقرار شدیم
باز در گوش عالم و آدم
بانگ هل من معین طنین انداخت
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
نوحهسُرای حریم قدس تو هستی
مویهکناناند انبیا و ملائک
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
دست در دستِ باد میریزد
به روی شانه گیسوان سپید
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت