حیا به گوشۀ آن چشم مست منزل داشت
وفا هزار فضیلت ز دوست در دل داشت
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
پر گنجتر ز گوشهٔ ویرانهایم ما
پر ارجتر ز کنج پریخانهایم ما
هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست
گلدستهها منادی شوق پگاه توست
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
کو آن که طی کند شب عرفانی تو را
شاعر شود حقیقت نورانی تو را
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود