تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
حدیث خاتم و انگشتری بخوان با من
روایت زحل و مشتری بخوان با من
چه بنویسم؟ که شعرم باب میلم در نمیآید
دلم میخواهد اما آه... از من برنمیآید
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی
با نیت نگاه تو آغاز میکنم
احساس خویش را به تو ابراز میکنم
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی