چشم وا کردی و آغوش خدا جای تو شد
کعبه لبخند به لب، محو تماشای تو شد
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
لب باز کردی تا بگویی اَوّلینی
آری نخستین پیرو حبلالمتینی
تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشتهست
دستش بهار را به تماشا گذاشتهست
جلوۀ روی تو در آینه تا پیدا شد
عشق، بیحُسن تو در خاطره، ناپیدا شد
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
در قبلهگه راز فرود آمد ماه
یا زادگه علی بود بیتالله
عاشقم عاشق نامی و رسیدم به امامی
غرق در سرّ جوادم، چه امامی و چه نامی
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژدهای دیگر و لطف دگری بهتر از این
چشمان منتظر خورشید، با خندههای تو میخندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو میخندد