چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
دلم پرواز میخواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
پر از لبخند، از آن خواب شیرین چشم وا کردی
نگاه انداختی در آینه خود را صدا کردی
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
صدا نزدیک میآید صدای پای پیغمبر
جوانی میرسد از راه با سیمای پیغمبر
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری