در نگاهت دیدهایم این وصف بیمانند را
پاکی الوند را، بیباکی اروند را
مصحف نوری و در واژه و معنا تازه
وحی آیات تو هر لحظه و هرجا تازه
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان بهپا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو