ای شکوه کهکشانها پیشِ چشمانت حقیر
روح خنجر خوردهام را از شب مطلق بگیر
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را