نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید