بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
ای جهان دیده بود خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
روزههایم اگرچه معیوب است
رمضان است و حال من خوب است