سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند