انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
برای ما نگاهت آفتاب است
چراغان کردن دنیا ثواب است
ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست