زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
شنیده بود شهادت طنین گامت را
چه خوب داد خدا پاسخ سلامت را
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
ای قدر تو بر مردم دنیا پنهان
چون گوهر در سینۀ دریا پنهان
سپر ز گریه و شمشیر از دعا دارد
مَلَک به سجدۀ او رشکِ اقتدا دارد
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد
ای که جا در دل و در جان پیمبر داری!
رتبه از مریم قدّیس فراتر داری
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
زینب که على با جلوات دگرىست
زهراى بتول در حیات دگرىست
ای نامۀ سر به مهر مکتوم
ای مادر صبر، ام کلثوم!
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
حالا که باید مثل یک مادر بیایم
یارب! کمک کن از پس آن بر بیایم...
این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
با کلامُ اللهِ ناطق همکلام!
ای سکینه! بر کراماتت سلام!