سامرا از غم تو جامهدران است هنوز
چشم «نرگس» به جمالت نگران است هنوز
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
«عشق، سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هر که خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم»
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینهای در برابرش باشی
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید