دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش