سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
دل بیشکیب از غم فصل جدایی است
جان، بیقرار لحظهٔ وصل خدایی است
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت
در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت