قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد