نَمی از چشمهای توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد
گفت:«سُرّ من رَأی»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت... این حرم چه آشناست
در میان جامعه از آه خود با ماه گفتم
أیها الهادی النقی؛ یابن رسول الله گفتم
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد