پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست