نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
ای خوشمسیر برکه!...قرار مسافران!
آغوش باز کن که رسیدهست کاروان
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است