نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟
با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
مگر چه کیسهای از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
ای خوشمسیر برکه!...قرار مسافران!
آغوش باز کن که رسیدهست کاروان
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را