هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند