گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید