نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
نرسد اگر به على كسى، به كجا رود؟ به كجا رسد؟
به خدا قسم كه اگر كسى، به على رسد، به خدا رسد
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت