پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود