خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
نه لاله بوی خوش مستی از سبوی تو دارد،
هزار کاسه از این باغ رو به سوی تو دارد
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم