هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها